مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
تنهـا مگـذار ای نفـس تازه جهـان را در غربت آئیـنه دو چـشم نگـران را بردار سر از دامن رفتن که نگـیری از چـشمۀ بیـداری خلقـت هـیجان را بیتو چه کند فـاطـمه با کودکی خود مگذار سر شانهاش این بار گران را ای ثـروت اندوخـتهات عـشق محـمد با خود به دل خاک مبر گنج نهان را لبخـنـد بزن رو به پیـمبـر که ببـنـدند دو دوخترک لات و هبل چاک دهان را جای کـفن از یـار عـبا خواسـتهای تا آسوده کـند خـاطـرهاش خاطـرتان را هنگـام خداحـافـظی هـمسرت انگـار در بین عبا عشق نگه داشت زمان را شد خیره به روی تو که خوابیدهای آرام تا بیـشتـر از پیـش نبـیـنی خـفـقان را در شـعـب عـلـی ابن ابـیـطـالبِ فردا هر لحظه تحمل نکنی زخـم زبان را خوب است بخوابی و نبینی که بخوانند پروانۀ پر سوخـته زهـرای جوان را در روشـنی خـون دل کـوچه نـبـیـنی شش ماهگی گم شده با تیر و کمان را بر نیزه نبـینی غم هـفتاد و دو سر را پیشوپس این بغض گران شمر و سنان را در شأن شما پیـشکش آنگـونه نداریم در روضه بگیر ازمن دلسوخته جان را |